کسب درآمد با سیستم مشارکت در فروش زمین مارکت با چندین سال سابقه حرفه ای و تیم مدیریتی چند لایه زیر نظر دلتاپارس
آیا میدانید هم اکنون تعدادی زیادی از اعضا بالای پنجاه هزار تومان در روز دریافتی دارند؟
آیا میدانید زمین مارکت بزرگترین ارائه دهنده محصولات لوکس و پرطرفدار و با کیفیت مشهورترین کمپانی های جهان میباشد؟کافیست در سیستم عضوء شوید و از طریق فروشگاه اختصاصی خود محصولات سیستم زمین مارکت را مشاهده نمائید
محصولاتی لوکس و پر طرفدار که براحتی درآمد های میلیونی را برای شما به ارمغان خواهد آورد.
کافیست در سیستم ما عضو شوید و شروع به فروش محصولات نمائید جائی برای ریسک نیست در زمین مارکت برای جلب اعتماد شما کاربران عزیز تسویه حساب ها بصورت روزانه انجام خواهد گرفت و تمام موارد(درآمد-سفارشات-لیست واریزی ها-درآمد از زیرمجموعه ها و...) از طریق پنل کاربری شما قابل رهگیری و بررسی میباشد
عروسک پرندگان خشمگین
به همراه آویز برای شیشه
۱۰۰% اورجینال و با دوخت بسیار عالی
کیفیت بسیار بالا و قابل شست و شو
در سال گذشته ی میلادی برای دستگاه هایی نظیر آیپاد , گوشی های آندروییدی و پی اس پی یک بازی منتشر شد که به شدت مورد استقبال قرار گرفت و به یکی از محبوب ترین بازی ها تبدیل شد . شدت استقبال از این بازی به قدری بالا بود که شرکت سازنده تصمیم به ساخت نسخه ی کامپیوتری این بازی گرفت و حالا نسخه مخصوص کامپیوتر این بازی منتشر شده است . نام این بازی محبوب Angry Birds (پرندگان خشمگین) می باشد و بدون شک اگر تا به حال این بازی رو ندیده باشید با خرید این بازی و نصب آن شما هم از طرفداران پروپاقرص این بازی معتاد کننده خواهید شد .
چه شما اجرای بازی بر روی گوشی تلفن تان را دوست داشته باشید چه نداشته باشید، ممکن است افرادی را ببینید که به قدری مشغول بازی های خاصی می شوند که دیگر اصلا به اطراف خود توجهی نمی کنند. کدام بازی است که اینقدر مشغول کننده می تواند باشد؟ بازی ” پرندگان خشمگین” اینگونه است.
عروسک بینظیر پرندگان خشمگین
تهیه شده از مواد اولیه مرغوب و دوخت بسیار عالی و مستحکم
تهیه شده از الیاف بسیار نرم و رنگی بسیار شاداب و جذاب
عروسک کاملا اورجینال پرندگان خشمگین
سه درس از بازی پرندههای خشمگین!
درس اول: با دقت برنامهریزی کنیم
در هریک از مراحل بازی پرندههای خشمگین، اینکه چند دقیقهای تامل کنیم و آرایش عناصر صحنه را ببینیم میتواند بسیار مفید باشد. شما برای بردن بازی، باید بفهمید خوکها چهطور مورد محافظت قرار گرفتهاند و اگر صخره، مواد منفجره یا موارد دیگری در صحنه وجود دارد که میتواند برای پیشبرد بازی از آن استفاده کنید، بهدقت باید دیده شوند.
اگر شما بخواهید به صورت اتفاقی و بدون هیچ راهبردی فقط پرندهها را پرتاب کنید، برای کشتن خوکها فقط باید به شانس و اقبال تکیه کنید، ولی احتمالاً در این صورت وقت زیادی را تلف خواهید کرد و خسته خواهید شد.
در مراحل مختلف زندگی هم، اوضاع به همین ترتیب است، مهمترین لحظه در هر مرحله و مشکل، آغاز آن است، یعنی وقتی که شما شروع به برنامهریزی و کشف عناصر پیش رویتان میکند. مجموعهها یا افرادی که با عجله از مرحله برنامهریزی میگذرند برای اینکه وقتشان تلف نشود، معمولاً تمام وقتشان (و حتی بیشتر از وقتشان) را هدر میدهند.
درس دوم: صبور باشیم و باز فکر کنیم
خیلی وقتها در حین بازی، من در دام یک استراتژی خاص گرفتار میشدم. پرندهها را دقیقاً در همانجایی که مرحله قبل پرتاب کرده بودم، پرتاب میکردم، و ناخودآگاه فکر میکردم این تنها راه از بین بردن خوکهاست. هربار که شکست میخوردم، دوباره همان شیوه را به کار میگرفتم، و طبیعی است که دوباره شکست میخوردم.
فقط زمانی پیروزی به سراغم میآمد که نگاه دیگری به صفحه میانداختم، و سعی میکردم بهشکل متفاوتی به آن نگاه کنم. و اینگونه بود که بالاخره موفق میشدم همه خوکها را از بین ببرم.
گاهی وقتها هم مسئله، مسئله خوابآلودگی بود، همان مرحلهای که را که تمام شب برای گذراندنش تلاش کرده بودم و دائم شکست خورده بودم، وقتی صبح (البته بعد از آنکه تمام شب را خواب پرندگان خشمگین دیده بودم) به سراغش میرفتم، به سادگی حل میشد.
در مراحل مختلف زندگی هم، مثل همین قضیه اتفاق میافتد، در بسیاری از اوقات، بیشتر از یک روش قابل قبول برای رسیدن به اهداف کوتاه و بلند مدت وجود دارد. بهتر آن است که خودمان را درگیر یک فرآیند واحد یا تکنیک خاص نکنیم، خصوصاً وقتی آن تکنیک یا رویکرد مشکلمان را حل نمیکند. بلکه بهتر آن است که باز فکر کنیم و راههای متفاوت را امتحان کنیم. گاهی یک قدم به عقب برداریم و نگاه دیگری به مساله و مشکل بیندازیم، قبل از آنکه از حل نشدن آن کلافه شویم.
درس سوم: از منابع موجود، به صورت مؤثر استفاده کنیم
بعضی از پرندهها، با یک ضربه انگشت، به سه پرنده تبدیل میشوند، بعضی از آنها بمب میاندازند، بعضی دیگر سرعتشان افزایش مییابد و برخی دیگر مسیرشان را تغییر میدهند، و بالاخره بعضی از آنها هم منفجر میشوند. برای موفقیت و پیروزی در بازی باید از اینکه از همه این «استعدادهای» ویژه پرندهها استفاده صحیح و کامل میشود مطمئن بود. و نیز باید به تجربه آموخت که کی و کجا باید این استعدادها را شکوفا کرد.
در هریک از مراحل زندگی یا کارهای گروهی، باید از تواناییها و استعدادهای هریک از افراد تیم بهصورت کامل آگاه بود، چرا که ممکن است این استعدادها در زمانی که اصلاً فکرش را هم نمیکنید به کمکتان بیاید. وقتی که مسئله کاری روزانه و طولانی مدت در میان است، از این امر اطمینان پیدا کنید که تمام اعضای تیمتان از وقتشان بهصورت مؤثر برای پیشبرد کار استفاده میکنند. مثلاً آیا واقعاً لازم است که در هر جلسهای همه اعضای گروه شرکت کنند؟
آیا بهتر نیست برخی از آنان وقت جلسه را به تحقیق و جستوجو برای ایدههای جدید بگذرانند؟
عروسک کاملا اورجینال پرندگان خشمگین با دوخت بسیار عالی
تو را گم کـــ ـــــرده ام امـــ ــــروز
و حالا لـــ ـــحظه های من گرفـــ ـــتار سکوتـــ ــــی سـرد و سنگیـــ ــــن اند. و چشمانــ ــم که تا دیروز به عشــــ ــــقت می درخشیدند نمی دانـــ ـــی چه غمگیـــ ـــن اند... چراغ روشــــ ــــن شب بـــــــ ــــود برایــــ ــــم چشمهــــ ــــای تو نمی دانــــ ـــــم چه خـــ ــــواهد شد... پر از دلـــ ــــشوره ام بـــــ ــــی تاب و دلگــــ ــــیرم
تنهاتر از من لانه پرنده ای ست در عمود یک درخت و از ما دو ، تنهاتر دیوانه ای که مضحکه آدم های خیابان است زنده یاد این زمینِ ورآمده که ته کشید حتما پسر شجاع مرده است که لبریختگی ناجورِ دریاها مانده ست از رفتار پرنده جان به دامانم بیاویز ! خورشید آلزایمر دارد و این درختان اشتباهی سبزند
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
سیستم همکاری در فروش ملی مارکت
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
( تو این دوره زمونه همه عشقا دروغه )
گر چه عشقی ندارم اما میدونم که عشق
بعضی ها دروغه
.
.
مينويسم خاطرات با اشک و آه / در شبي غمگين و تاريک و سياه
مينويسم خاطرات از روي درد / تا بداني دوريت با من چه کرد . . .
.
.
.
بر تن ما نکند آتش دوزخ اثري / چون به آتش کده مهر شما سوخته ايم . . .
.
.
.
زيبا ترين آغاز را با تو تجربه کردم ، پس تا زيباترين پايان با تو ميمانم . . .
.
.
.
دريا چه دل پاک و نجيبي دارد / چنديست که حالات عجيبي دارد
اين موج که سر به سخره ها ميکوبد / با من چه شباهت عجيبي دارد . . .
.
.
.
روزي که يادت نکنم روز خدا نيست / سوگند به اسمت که دلم از تو جدا نيست . . .
.
.
.
حلالم کن اگر دوري اگر دورم / اگر با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم
بگو عادت کنم بي تو که ميدوني ، نميتونم / که ميدوني نفس هامو به ديدار تو مديونم . . .
.
.
.
خواستم يه اس ام اس توپ برات بفرستم ، وسط راه منفجر شد !
همه فهميدن دوستت دارم . . . !
.
.
.
شنيدي که دلم گفت بمان ، ايست ، نرو / به خدا وقت خدا حافظي ات نيست ، نرو
نکند فکر کني در دل من مهر تو نيست / گوش کن نبض دلم زمزمه اش چيست ، نرو . . .
.
.
.
تو که يک گوشه چشمت غم عالم ببرد / حيف باشد که تو باشي و مر ا غم ببرد . . .
.
..
ز چشمانت نگاهي ده به چشمانم / که چشم من به هر چشمي نمي نازد . . .
نوشتم حرف دل تا تو بخواني / که چون دورم ز تو ، دردم بداني
به غير از تو کسي را من ندارم ، تو را تا بي نهايت دوست دارم . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کاش وقتي آسمان باراني است ، چشم را با اشک باران تر کنيم
کاش وقتي که تنها ميشويم ، لحظه اي را ياد يکديگر کنيم . . .
کاش وقتي آسمان باراني است ، چشم را با اشک باران تر کنيم
کاش وقتي که تنها ميشويم ، لحظه اي را ياد يکديگر کنيم . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دود اگر بالا نشيند ، کسر شان شعله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد ، گرچه او بالاتر است . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به چه آيد اين دل من که کسي نگاه دارد / نه به درد آشنايي نه به دلي راه دارد . . .
عشق تو وسط قلبمه ، درست همینجا ، همین تو
یه بوسه بده واسه مریض میخوام ، آخه بوسه هات داره حکم دارو !
کلافه و بی قرارم خبری از گذر زمان ندارم !
دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم تنها دردی در سینه دارم و بغضی که گلویم را می فشارد تمام وجودم سرد است سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است من دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بودم نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد رویاهایی که با تو داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم خواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را فراموش کردم خواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردم کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم سادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا میسوزاند، کاش به تو اعتماد نمیکردم کاش تو را نمیدیدم و راه خودم را میرفتم کاش لحظه ای که گفتی عاشقمی معنای عشق را نمیدانستم همه جا مثل قلبم دلگیر است همه جا مثل چشمانم خیس است همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیر است همیشه میگفتم بی خیال اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیال همیشه میگفتم میگذرد میرود اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت!
از همه گذشتم بخاطر تو چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم روزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم! درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد! روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه! تو لایقم نبودی حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم! این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم .... یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری....
هـیرتا فـرزند سـورنا مدتها بودکه درکاخ بزرگ ییلاقی پدرش زندگی میکرد. چند سـالی بود که زن اولش مرده بود و چون از او فـرزندی نداشـت در سـال اخیر با دخـتر جوان 21 سـاله که اتفاقاً دریک دهـکده با او آشـنا شـده بود عـروسی کرد.
هیرتا هنگامیکه از شکار بر می گشت نزدیک دهکده به ماندانا برخورد. ماندانا کوزهء آب بزرکی بردوش گرفته و از چشمه بخانه آب می برد، از وی آب خواست نامش را پرسید و همان شب اورا از پدر پیرش خواستگاری کرده و روز بعد ماندانا را به قصر خود آورد.
ماندانا دختر زیبا و بلند قد و خوش اندام بود و با چشم های درشت و سیاه، گیسوان بلند، صدای دلکش و آرزوها بزرگ در قصر بزرگ هیرتا وارد شد. هیرتا بیشتر اوقات خودرا به سرکشی املاک دور دست خود و شکار می گذزانید و کمتر به دلخوشی ماندانای جوان و زیبا می پرداخت. روزها و هفته های اول به ماندانا بد نگذشت. ولی پس از چندی زندگی برای ماندانا دوزخی شد و کاخ بزرگ و با شکوه هیرتا برای او زندانی شد بود، هیرتا جوان نبود و بیش از دو برابر سن ماندانا داشت.
زندگی یک دختر جوان پر عشق با یک مردیکه با او اختلاف سنی زیادی دارد چه میتواند باشد؟ ماندانا به نوازش و سرود های دیوانه جوانی احتیاج داشت و هیرتا با کار های زیادی که داشت نمی توانست نیازمندیهای روح پرشور اورا برآورد.
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
چه کسی می گوید عشق دروغ است
چه کسی میگوید اشک دروغ است
چه کسی می گوید خنده ی مهتاب دروغ است چه کسی می گوید دل به دل راه دارد
مهربانی می ماند
این دروغ است که بگوییم مهربانی دروغ است
.........♥#########♥
.....♥#############♥
...♥###############♥
..♥#################♥..................♥###♥
..♥##################♥..........♥#########♥
....♥#################♥......♥#############♥
.......♥################♥..♥###############♥
.........♥################♥################♥
...........♥###############################♥
..............♥############################♥
................♥#########################♥
..................♥######################♥
....................♥###################♥
......................♥#################♥
........................♥##############♥
...........................♥###########♥
.............................♥#########♥
...............................♥#######♥
.................................♥#####♥
...................................♥###♥
.....................................♥#♥
.......................................♥
.......................................♥
.....................................♥
...................................♥
.................................♥
..............................♥
............................♥
.........................♥
......................♥
..................♥
.............♥
.........♥
......♥
....♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
..........♥
.........♥
.........♥
..........♥
..............♥
...................♥
..........................♥
...............................♥
.................................♥
.................................♥
..............................♥
.........................♥
..................♥
.............♥
.....♥
...♥
♥ تقدیم به عاشقان واقعی♥
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.
یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
12- تو با او تا دیروقت صحبت می کنی و حتی موقع خوابیدن هنوز هم داری بهش فکر می کنی
11- وقتی با اونی تو واقعا کند راه می ری باهاش
10- وقتی ازش دوری تو حالت خوش نیست
9- وقتی صداشو می شنوی لبخند روی لبات میشینه
8- وقتی بهش نگاه می کنی وقتی بهش نگاه می کنی آدمای دورو برتو نمی بینی. تو فقط اونو میبینی
6- اون همه چیزیه که تو می خوای بهش فکر کنی وقتی بهش نگاه می کنی
5- وقتی بهش نگاه می کنی تو می فهمی که روی لبت همیشه لبخنده
4- تو هر کاری رو انجام می دی تا ببینیش
3- وقتی داشتی اینو می خوندی یه کسی تمام مدت تو ذهنت بود
2- تو انقدر مشغول فکر کردن به اون بودی که نفهمیدی که شماره 7 جا انداخته شده
1- تو می خوای بری بالا چک کنی که آیا این درسته یا نه و حالا تو داری تو دلت به خودت می خندی
حالا یه آرزو کن !!! خودت می دونی چیو از همه بیشتر می خوای؟!!
خدایا ...
خیانت چیست که بر وجود انسانها جاریست
نمیدانم رسم دنیاست که دنیا اینقدر بی وفاست
عشق را دیدم اما عاشق را ندیدم
صفحه قبل 1 صفحه بعد